Thursday, October 29, 2009

داستان سکس نادر با ژاله
راستش ما يه همسايه داشتيم که دو تا دختر داشتن با يه پسر که اين دخترا يکيشون ۲۸ ساله و يکي ديگه شون ۲۳ ساله ومن هميشه تو کف اون دختر بزرگه بودم و هميشه تو عالم مستي به يادش جلق مي زدم گذشت تا اينکه اين دختر بزرگه ( ژاله ) نامزد کرد و ما ديگه خيلي کم مي ديديمش و من هميشه افسوس مي خوردم که چرا هيچ کاري نکردم و اين داستانها ! از خصوصيات اين دختره براتون بگم که قدي حدود ۱۷۰ داشت با هيکلي تو پر و سينه هاي بزرگ که وقتي با لباس تنگاش اونو يواشکي ديد مي زدم منو ديوانه مي کرد و از خصوصيات رفتاريش هم بگم که چادري بود و خيلي محجبه بازي در مي ياورد ! بعد از گذشت ۶ ماه از عقدشون نامزد اين دختره تصادف مي کنه و مي ميره و تا دو ماه بعد از اين ماجرا من ديگه بي خيال اين قضيه شده بودم و مي گفتم ديگه هيچ کاري نميشه کرد تا اينکه يه روز که از خونمون بيرون اومدم و منتظر تاکسي بودم که ديدم اون هم اومد کنارم و منتظر تاکسي موند تا يه تاکسي اومد کنارمون ايستاد و از شانس من دوتا مرد جلو نشسته بودن و يه پيرزن چاق که نصف صندلي پشت رو اشغال کرده بود رو صندلي پشت نشسته بود و من و ژاله ( از اين به بعد با اسم غير واقعي ژاله ) رو صندلي پشت نشستيم و نشستنمان طوري بود که از مچ پاها تا بازوهامون جفت هم بودن و من تو يه عالم ديگه بودم و اين تاکسي هم تو اون ترافيک هي ترمز مي زد و حس ما رو جالبتر مي کرد تو ماشين همينطور مشغول صحبت بوديم و من هي خودم رو بيشتر به اون جفت مي کردم به طوري که ديگه کيرم شق شق شده بود و ديگه داشت شورت وشلوارم رو پاره مي کرد و اون هم هي زير چشمي يه نگاه به شلوار باد کرده ما مي کرد و يه لبخند مشتي ميزد و ما هم افه معرفت اومديم کرايه رو حساب کنيم که ديدم دست من رو گرفت و گذاشت رو پاش و گفت نه اينکار رو نکن و من هم چون نمي خواستم دستم از روي پاش تکون بخوره ديگه بي خيال حساب کردن کرايه شديم تا اينکه رسيديم به مقصدمون ، بعد از پياده شدن از ماشين موقع خداحافظي به من گفت از ديدنت خيلي خوشحال شدم و به ما سر بزن ! ما با اين شق دردمون بعد از رسيدن به کارامون اومديم خونه و يه جق مشتي زديم و هميشه تو کفش بوديم تا اينکه يه روز اينها يه سيستم مي خرن و ما رو هم مي برن براشون بازي و چند تا نرم افزار درست کنيم و ما هم رفتيم و کارشون رو راه انداختيم و موقع برگشت به خونه ژاله گفت بايد بياي کار با کامپيوتر رو به من ياد بدي و من هم گفتم هر وقت خواستي زنگ بزن ميام ۳ روز بعد ديدم زنگ زد و گفت من تنهام ، مياي يادم بدي و من هم گفتم چشم و برقي لباس پوشيدم و ( قبلش از تو وسايل داداشم يه کاندوم گرفتم و به کيرم پماد ليدوکائين هم زدم تا اگه به ما پا داد زود پنچر نشيم ) زود رفتم در خونشون اون هم در رو باز کرد و من رفتم تو ! تنش هم يه دامن بلند و يه پيراهن معمولي و با روسري بود بعد از رفتن به سراغ کامپيوتر گفت من امروز يک کارت اينترنت گرفتم و چون بلد نيستم از تو خواهش کردم بياي و رفت کارت آورد من هم مشغول ساختن يه Connecttion شدم و ژاله رفت شربت بياره و من تو همين اوضاع تو اين فکر بودم که برنامه رو چجوري رديف کنم که چيزي نصيبمون بشه که ژاله اومد و يه صندلي آورد و نشست کنارم و گفت تمومش کردي يا نه هنوز ؟! منم بعد از رديف شدن همه چي وارد اينترنت شدم و بهش گفتم دوست داري تو چه سايت هايي بريم و گفت نمي دونم منم بهش گفتم در چه زمينه اي باشه علمي ورزشي سياسي جوک سکسي و اين برنامه ها و ژاله گفت چه سايتهايي به نظرت خوبن و من باز هم پرسيدم در چه زمينه اي و اون گفت سکسي ( من تو دلم گفتم ديگه رديفه ) و رفتم تو سکاف و گفتم اين سايت خيلي با حاله و من هميشه داستاناشم مي خونم و گفت يکي از داستاناش رو بزار و من هم يه داستان براش گذاشتم و اون همونطور که مشغول خوندن داستان بود يه نگاهي هم به کير صاحب مرده ما هم مي انداخت و يک دفعه دستش رو گذاشت رو کيرم و پرسيد دلت مي خواد اين داستان براي ما هم اتفاق بيفته من هم گفتم چرا نه و هميشه منتظر اين لحظه بودم ، ژاله گفت پس صبر کن من الان ميام و من هم رفتم رو تختش نشستم و ميگفتم چجوري و از کجاش شروع کنم که ديدم بايه شورت وکرست سفيد در اتاق رو باز کرد و اومد توي اتاق واي داشتم ديوانه مي شدم تا چند لحظه اصلا مات و مبهوت بودم که گفت مگه نمي خواي شروع کني و من هم با يک صداي لرزان گفتم چرا و بلند شدم رفتم پهلوش و دو تا دست رو از زير بغلش بردم ولي اون دستم رو رد کرد وگفت لباسات رو در بيار و من هم سريع شلوار و تي شرتم رو در آوردم و با يه شورت رفتم پهلوش وقتي کير باد کردم رو ديد گفت چه شود ! من به پشت سرش رفتم و مشغول نوازش مواهاي سرش شدم واز پشت بهش جفت جفت شدم بطوري که کيرم رو بين خط سوراخ عقبش مي مالوندم و اون سرش رو برگردوند و من لبام رو بردم به سمت لباش و اون لبهاي که براي من مثل قند بودن رو شروع کردم به خوردن و من لب پايينش رو مي خوردم واون لب بالاي من رو من رفتم سراغ گردنش و شروع کردم به بوسيدن وليسيدن گردنش ديدم آتيشش خيلي تنده هنوز هيچي نشده رفت سراغ کيرم و آخو اوخش در اومد ومن هم رفتم پشتش و کرستش رو باز کردم و سينه هاش رو آزاد کردم عجب چيزي بودن سفيد مثل برف وبا نوکهاي قهوهاي روشن و من مشغول خوردن سينش شدم و هر وقت يکي از سينه هاش تو دهنم بود با دست ديگم نوک سينش رو فشار مي دادم نوک سينه هاش به اندازه يک بند انگشت متورم شده بودند و اون گفت تحملم ديگه نموم شده و بزار تو ديگه ( هم من از کس ليسي بدم ميومد و هم اون از ساک زدن ) گفتم بشين رو تخت و دراز بکش و شورتش رو در آوردم و با يه کس خوشگل و بدون حتي يه خال رو به رو شدم ، کسش خيس خيس بود سريع شرت خودم رو هم در آوردم وبهش گفتم خشک که نميشه گذاشت تو ! گفت صبر کن و از ميز کنار تخت يه کرم نيوا آورد و مالوند به کيرم و گفت بزار تو ديگه ! من هم ازش پرسيدم که تو کدوم سوراخش بزارم ؟! ( آخه هنوز عروسي نکرده بودن و بعد از فوت نامزدش نصف مهريه اش رو گرفته بود ) کيرم رو بردم سمت کسش و ديدم هيچ عکس العملي نشون نداد و من (تازه به ياد کاندوم افتادم ) و يکدفعه بلند شدم و رفتم سراغ شلوارم و گفتم اصل کاري رو فراموش کردم و کاندوم رو از جيب پشت شلوارم در آوردم و گفتم بکش روش و اون هم گفت بدون کاندوم ! ما هم گفتيم خطريه ها ! گفت اشکالي نداره مواظب باش ! کاندوم رو پرت کردم يه گوشه و دو تا پاش رو رو با دستام بلند کردم گذاشتم رو شونه هام و کيرم رو با يه فشار کوچک کردم تو کسش و يواش يواش فشار مي دادم تا کيرم خوب بره تو کسش که يک دفعه اختيار از دستم خارج شد و محکم فشار دادم ديدم جيغ کشيد و گفت يواش کسش تنگ تنگ و داغ داغ بود داشتم ديوانه مي شدم همينطور يواش يواش عقب جلو ميکردم و وقتي ديدم ديگه راحته ، رفت و برگشتم رو تندتر کردم و همينطور تلمبه مي زدم و اون با صداي آخو اوخش حشر من رو بيشتر مي کرد تا اينکه ديدم آخ و اوهش خيلي زياد شد و من سرعتم رو کمتر کردم که گفت تندتر تا ته بگا و من سرعتم را خيلي تند کردم و ديدم يه دفعه بدن خودش رو با چند تکون شل کرد و من متوجه شدم به ارگاسم رسيده ولي من هنوز آبم نيومده بود گفتم مي تونم بزارم تو کونت گفت نه گفتم چرا گفت نه ديگه ومن هم بي خيال شدم و به گاييدن کسش با شدت بيشتري ادامه دادم تا احساس کردم آبم داره مياد و سريع کيرم رو از کسش کشيدم بيرون و تمام آبم رو رو سينه هاش خالي کردم و خودم رو انداختم تو بغلش و گفتم ازت متشکرم ، اونم گفت همچنين ! اين اولين و آخرين باري بود که ژاله رو گاييدم چون دو هفته بعد با خانواده اش به محل ديگري اسباب کشي کردند

Dastane Jazab داستان سکسی

علی

سلام من علي هستم و 20 سالمه ... ميخواستم سكس خودم رو كه با يه دختر بچه بود رو واستون تعريف كنم ... 5 سال پيش يكي از فاميلاي خيلي دورمون اومدن و تو كوچه ما يه خ.نه اجاره كردن و هر چند شب يك بار ميو مدن خونه ما واسه مهموني و شام و از اين حرفها ... دو تا دختر دارن ... فاطمه كه 9 سال و مينا كه 5 سالش بود ... فاطمه خيلي بامزه و خوشكل بود و خيلي هم باهوش حرفهايي ميزد كه من بلد نبودم ... يه روز كه خيلي هشري بودم فاطمه اومد خونمون تا با خاهرم بازي كنه . وقتي ديدمش به اين فكر افتاذم كه باهاش يه حالي بكنم ولي نميدونستم چطوري .. تا اون موقع با هيچ دختري حرف نزده بودم چه برسه به اينكه سكس كنم ... تو همين فكرا بودم كه ياد عكساي سكسيم افتادم و با هر بد بختي بو يه جوري كه كسي نفهمه صداش كردم و بردمش تو حياط خلوت و بهش گفتم كه يه چيزي بهت نشون بدم به كسي نميگي ؟‌ گفت نه ... من يه احساسي داشتم . نمي تونستم راحت نفس بكشم ... بعد بهش چند تا عكس زنهاي لخت نشون دادم و اون يهو گفت اااا و بهد به من نگا كرد و يه خنده شيطنت آميزي كرد و عكسا رو نگا كرد و من هم كسشو يكم ماليدم ... بعد از اون روز خيلي خونمون ميو مد و هر وقتي كه ميشد يا بهش عكس نشون ميدادم يا كشس رو ميماليدم يا اون به كيرم دست ميزد ... تا اينكه يكي از فاميلامون فوت كرد و پدر مادرم هم رفتند شهرستان و چون خواهرم تنها بود فاطمه اومد كه پيش اون باشه ... خواهرم حالش بد بود و گرفت خوابيد و من و فاطمه هم با هم ور ميرفتيم ... كنار هم دراز كشيديم ... فاطمه شلوارش رو كشيد پايين و من هم كيرم رو ماليدم به كسش تا آبم اومد و بعد بوسيدمش و پاشد رفت خونشون ... يه روز كه خونه ما كسي نبود تو كوچه ديدمش داشت بازي ميكرد بهش يواشكي گفتم كه بياد خونه ما و اونهم اومد و بهش گفتم كه بريم بالا تا كسي نيومده ولي اون گفت ميان مارو ميبينن بريم زير زمين و من هم بردمش زير زمين و يكم كه با كسش ور رفتم ياد حرفاي يكي از دوستام كه يه فيلم سوپر ديده بود افتادم كه ميگفت مرده كس زنه رو ميليسيد و منم كسش رو ليسيدم ... اون جلوم وايساده بود و شلوارش رو كشيده بود پايين و من جلوش نشستم و لاي كسش رو ميليسيدم ... خيلي با هال بود انگاري داشتم ژله ليس ميزدم ... كسش خيلي كوچولو و با هال بود ... بعدش بهش گفتم كه رو ميزي كه تو زير زمين گزاشته بوديم خم بشه ... اونم بالا تنش رو رو ميز گزاشت و پاهاش از ميز آويزون بود ... نميدونم چي شد كه به كيرم تف زدم و يهو بي مقدمه كردم تو كونش ... سركيرم كه رفت تو سرش رو آورد بالا و مستقيم جلو رو نگاه كرد و يه نفس عميق كشيد و يهو داد زد و گفت آآآآآآآييييييييي ... دستش رو آورد كه نزاره من بيشتر فورو كنم كه دستش رو گرفتم و يه كم ديگه فشار دادم كه جيقش بلند شد و زد زير گريه و گفت ول كن دردم اومد كسافت و خاست از رو ميز بلند شه كه كمرش رو فشار دادم و نزاشتم بلند بشه و كيرم و تا ته كردم تو و اون هم هي جيق ميزد و گريه ميكرد و من فقط كيرم رو كه تو كونش بود رو نگاه ميكردم و عقب جولو ميكردم و فاطمه هم گريه ميكرد و ميگفت ولم كن دردم مياد . به مامانت ميگم و از اين حرفا ... من حس كردم آبم داره مياد و موقع بيرون آوردن يه كمي آبم ريخت تو كونش و يه كمي هم لاي پاش و بقيش هم ريخت رو زمين و من هم فاطمه رو ول كردم و داشتم كيرم رو تميز ميكردم ... وقتي برگشتم ديدم داره كونش رو ميماله و منو مظلومانه نگا ميكنه و آروم گريه ميكنه .. بعد با گريه گفت دردم اومد . مگه نگفتم ولم كن . به مامانت ميگم اذيتم كردي و زد زير گريه و شلوارش رو كشيد بالا و رفت بيرون ... همه اينا همش تو كمتر از 3 دقيقه طول كشيد و من هنوز هم گيج بودم ... بعدش رفتم بيرون و يه چيزي خوردم و بعدش يادم نيست چي شد ... ولي ديگه فاطمه باهام حرف نزد و ديگه نكردمش ... به كسي هم چيزي نگفت !...... همين .......

Dastane Jazab داستان جذاب

سينما پارادايز
تو شهر كوچك ما بهترين تفريح تو روزاي گرم و طولاني تابستون سينما رفتن بود . يه سينما هم بيشتر نداشتيم . اين بود كه هر فيلمو سه چهار بار مي رفتيم . بقيه وقتمونو هم با ول گشتن تو كوچه پس كوچه ها و ديد زدن مغازه هاي خيابون اصلي شهر مي گذرونديم . تو سن و سالي بوديم كه ديگه از بازيهاي كودكانه خوشمون نمي اومد . دنبال ماجراهاي تازه بوديم . مسير كنجكاويهامون عوض شده بود . نياز هاي جديد و ناشناخته اي احساس مي كرديم . مثلاً ديدمون نسبت به دخترها عوض شده بود . جور ديگه اي راجع به اونها صحبت مي كرديم . بيشتر جوكهايي كه بچه ها تعريف مي كردن جوكهاي سكسي بود . هر چند هم سن و سالهاي ما اطلاعات درستي در مورد دختر ها نداشتن . هيچ ارتباطي هم بين پسرا و دخترا نبود . فضا به شدت سنتي بود . خب تو همچين فضايي خود به خود كم كم تمايل به ارتباط جنسي با پسراي ديگه به وجود مي اومد . همه سعي مي كردند با پسراي خوشگلتر دوست بشن . ديدن يه پسر خوش قيافه همه رو مي برد به عالم هپروت . حتي فيلمهايي كه پسر خوشگلي توش بازي مي كرد بيشتر طرفدار داشتن . اون روز تنها رفته بودم سينما . يه فيلم فرانسوي بود به اسم « جاده شب » يه پسر خوشگل توش بازي مي كرد كه عضو تيم واترپولوي مدرسه شون بود . عجب صحنه هايي داشت . دفعه چهارم بود كه مي ديدمش . تو سالن كه رفتم چراغها رو خاموش كرده بودن . فيلم داشت شروع مي شد . چشمام هنوز به تاريكي عادت نكرده بود . به زحمت صندليمو پيدا كردم و نشستم . سالن خلوت بود . چند دقيقه از شروع فيلم گذشته بود كه يه نفر كنارم نشست . زير چشمي نگاهي بهش انداختم . يه پسر جوون بود . هفت هشت سالي بزرگتر از من به نظر مي اومد . هيكل دار و قد بلند بود . نگاهمو به پرده دوختم . صحنه هايي كه پسراي لخت رو نشون مي داد حسابي منو تو عالم ديگه اي مي برد . تو حال خودم بودم كه سنگيني دستي رو روي پام حس كردم . جا خوردم . بغل دستيم بود . دستشو روي پام مي كشيد . ترسيده بودم . نمي دونستم چكار بايد بكنم . ضربان قلبم تند شده بود . خواستم پاشم و جامو عوض كنم اما از ترس سر جام ميخكوب شده بودم . به ماليدن پام ادامه داد . كم كم دستشو برد طرف كيرم . هنوز حيرون بودم كه چكار بايد بكنم . آهسته كنار گوشم گفت « نترس . اگه بدت مياد دستمو بردارم ! » . هيچي نگفتم . اين حرفش ترسمو كم كرده بود . در كمال تعجب متوجه شدم كه كم كم داره از كارش خوشم مي ياد . دستشو گذاشت رو كيرم . يه خورده از روي شلوار ماليدش . دور و بر رو نگاه كردم . تو رديفي كه ما نشسته بوديم فقط دو سه نفر ديگه بودند كه اونهام خيلي از ما دور بودند . زيپ شلوارمو باز كرد و از روي شورت ماليدن كيرمو ادامه داد . حسابي راست شده بود . يه دفعه شورتمو پايين كشيد و كيرمو تو دستش گرفت . خواستم دستشو كنار بزنم ولي نذاشت . دستمو گرفت و روي كير خودش گذاشت . بي اختيار كيرشو گرفتم . خيلي بزرگ و كلفت بود . اصلاً با مال من قابل مقايسه نبود . تعجب كرده بودم . با كيرم بازي مي كرد . حس كردم كه مي خواد منهم همون كار رو بكنم . زيپشو باز كردم و كيرشو از تو شورتش كشيدم بيرون . تو تاريك روشن سالن نگاهي به كيرش انداختم . واقعاً بزرگ بود . از ديدنش احساس خوشي بهم دست داده بود . حركاتم دست خودم نبود . كيرشو تو دستم گرفتم . دستم دورش حلقه نمي شد . آهسته شروع كردم به ماليدنش . اونهم كير منو مي ماليد . خيلي كيف داشت . ربع ساعتي گذشت . با سرعت بيشتري داشت كيرمو مي ماليد . بدنم داغ شده بود . با صداي خفه اي گفتم « يواشتر … الان مياد … » اما باز هم ادامه داد . آبم با فشار بيرون پاشيد . بدنم سست شده بود . كيرش همونجور تو دستم مونده بود . قطرات آب روي پشتي صندلي جلويي برق مي زد . آهسته گفت « اگه دوست داري يه حال حسابي با هم بكنيم دنبالم بيا … از راه پله بيا بالا … منتظرتم … » . كيرشو از تو دستم در آورد . دستمو گرفت و آهسته بوسيدش . كمكم كرد تا خودمو مرتب كنم . زيپ شلوار خودشو هم بست . بعد پاشد و از سالن بيرون رفت . مردد مونده بودم . مي خواستم پا بزارم به فرار و پشت سرمم نگاه نكنم . ولي نمي شد . حس كنجكاوي … لذت … شهوت … هر چي بود منو نگه داشته بود . ازش خوشم اومده بود . اگر چه هميشه تو خيالاتم اين من بودم كه پسرهاي خوشگل را مي كردم اما الان به طرز عجيبي دلم مي خواست اون منو بكنه . با اون اندام بالا بلند و هيكل ورزشكاري و اون كير دراز و كلفت . ياد كيرش كه افتادم ديگه حال خودمو نفهميدم . وقتي به خودم اومدم كه از پله هاي ته راهرويي كه كنار در سالن بود بالا رفته بودم . ته راهرو طبقه دوم ايستاده بود . ديگه راه برگشتي نبود . به طرفش رفتم . لبخندي بهم زد و دستمو گرفت . دست ديگشو دور كمرم انداخت و لبامو بوسيد . سرمو پايين انداختم . صداي فيلم تو راهرو مي پيچيد . كليدي از جيبش در آورد و دري كه ته راهرو بود رو باز كرد . تعجب منو كه ديد گفت « نترس . اينجا اتاق بابامه . بابام آپارتچي سينماست ! » . رفتيم تو اتاق . ديوارهاش پوشيده از پوستر فيلم بود . قوطي هاي فيلم دور تا دور اتاق چيده شده بود . كف اتاق موكت شده بود . با چند تا پتو كه يك طرف اتاق پهن شده بود . در اتاق رو قفل كرد و گفت « خيالت راحت باشه . بابام تا آخر فيلم نمياد . مي گه آپارات سينما غراضه ست . نميشه ولش كرد . هنوز يه ساعتم بيشتر مونده . » . دوباره دستمو گرفت . گفت « راستي اسم من حميده » . گفتم « منم اميرم » . هنوزم خجالت مي كشيدم . منو تو بغلش گرفت و دوباره شروع كرد به لب گرفتن . تو همون حالت يكي يكي دكمه هاي پيرهنمو باز كرد و اونو از تنم در آورد . بعد هم شلوار و شورتمو . به كمك پاهام شورت و شلوارو از دور پاهام در آوردم . باورم نمي شد . لخت مادر زاد تو بغل اون بودم . همه تنمو مي بوسيد . شهوت همه وجودمو گرفته بود . دوست داشتم اندام خوشگلشو ببينم . منم شروع كردم به لخت كردن اون . خودشم كمكم مي كرد . پيرهن و شلوارشو در آوردم . كيرش چنان راست شده بود كه باور كردني نبود . شورتشو كه كشيدم پايين كيرش آزاد شد . اونوقت تازه متوجه شدم كه از اونچه توتاريكي سالن ديده بودم خيلي بزرگتره . كير همديگه رو گرفتيم و شروع كرديم به ماليدن . با يه دست كيرمو مي ماليد و با اون دست باسنمو نوازش مي كرد . اونقدر ماليد تا احساس كردم كه دوباره آبم دارهمياد . بهش گفتم . دست چپشو زير كيرم گرفت و اونقدر ماليد تا آبم اومد . همو رو تو دستش ريختم . اونقدر بي حال شده بودم كه ديگه روي پام بند نمي شدم . دلم مي خواست زودتر كار اصلي رو شروع كنه … با تموم وجود منو بكنه … با اون كير خوشگلش … سست و بي حال روي پتو نشستم . كيرم اونقدر وارفته بود كه كه لاي پاهام گم شده بود . نمي دونستم چكار بايد بكنم . كنارم نشست و راهنماييم كرد تا فرم دلخواهشو بگيرم . كف دستها و زانو هام رو زمين بود و باسنمو عقب داده بودم . باسنمو بوسيد . بعد لاشو باز كرد و آبي كه تو دستش ريخته بودم رو ماليد در كونم . با انگشت با سوراخ كونم بازي مي كرد . كم كم انگشتشو داخل كونم كرد . اول درد زيادي داشت ولي يواش يواش داخل كونم خيس تر و ليزتر شد و درد جاي خودشو به لذت داد . لذتي كه تا اون موقع نچشيده بودم . انگشتشو كه داخل مي كرد منم باسنمو عقب مي دادم تا بيشتر بره تو . حالا وقت اصل كاري بود . سر كيرشو دم سوراخ كونم گذاشته بود و يواش يواش فشار مي داد . تو يه لحظه با يه فشار ناگهاني سر كيرش رفت تو . درد وحشتناكي بود . چشمام سياهي رفت . دستمو طرف كونم بردم . متوجه دردم شده بود . صبركرد تا دردم كم شد . بعد دوباره فشار داد و متوقف شد . هر بار كمي خودشو عقب مي كشيد و بعد به داخل فشار مي داد . دردش خيلي كم شده بود . كم كم همه كيرشو داخل كرد . بعد شروع كرد به عقب و جلو رفتن . اول آروم آروم و بعد با سرعت و شدت بيشتر . تو هر رفت و برگشت تخم هامون به همديگه مي خوردند . لذت عجيبي داشت . داشتم تو آسمون سير مي كردم . باورم نمي شد كير به اون كلفتي و درازي رو تو خودم دارم . اما واقعيت داشت . كون تنگم داشت كيرشو با تموم عظمتش حس مي كرد . كيرش قالب كونم شده بود . حتي رگهاي برجسته كيرشو حس مي كردم . تو هر چند تا رفت و برگشت يه بار كيرشو كامل از تو كونم بيرون مي كشيد . بعد از چند لحظه دوباره داخل مي كرد و حركت عقب و جلو رو از سر مي گرفت . واي كه چه كيفي داشت . سر جام بند نمي شدم . باسنمو هماهنگ با حركات اون عقب و جلو مي بردم . نمي دونم چه مدت تو اون وضعيت بوديم . حركاتش به اوج شدت رسيده بود . يه دفه كشيد بيرون و درحالي كه نفس نفس مي زد گفت « داره مياد … » . بي اختيار داد زدم « بكنش تو … بكنش تو … بريز توكونم … » . باورم نمي شد كه اون حرفا از تو دهن خودم در مي اومد . اصلاً كنترل حرفام دست خودم نبود . دوباره كيرشو كرد تو . تا ته فرو كرد . ريزش شديد آبشو تو كونم احساس كردم . داغ بود و پر فشار . تموم كه شد كشيد بيرون . بيحال خودمو رو شكم انداختم رو پتو . اونم خودشو انداخت رو من . كيرشو لاي پاهام حس مي كردم . هنوز بزرگ و سر حال بود . پشت گردنم بوسيد . از روم بلند شد و نشست . منو هم برگردوند . چشمم به كيرش افتاد خيس خيس بود . هنوز هم راست بود . با دستمال كاغذي كونمو تميز كرد . نگاهي به ساعت ديواري انداخت و گفت « حيف كه ديگه وقت نداريم وگرنه … » . راستش منم هنوز سير نشده بودم . تازه مزه كير رو چشيده بودم . عجب مزه اي داشت . كنارم دراز كشيد . منو به خودش چسبوند و دوباره نوازش باسنمو شروع كرد . بهش لبخند زدم . گفت « خيلي درد داشت ؟ » . سرمو تكون دادم . لبامو بوسيد . بلند شديم و لباسامونو پوشيديم . از اتاق كه بيرون اومديم آهنگ تيتراژ آخر فيلم داشت پخش مي شد

Dastane Jazab داستان جذاب

آرمان
من و آرمان تابستون اون سال براي اولين بار تنها رفته بودم خونه خاله م . اونا ساكن اهواز بودند . اون موقع تنها مسافرت كردن به اهواز برام خيلي هيجان انگيز بود . مخصوصاً كه تصميم داشتم اين بار هر جوري هست ترتيب آرمان رو بدم . آرمان پسر خاله م بود . خوشگل و ظريف بود . چشماش روشن بود . اندام قشنگ و دخترونه ش منو ديوونه مي كرد . يكي دو بار كه خونه مون بودند سعي كردم ولي نشد . اشاره هامو نگرفت و فرصت از دست رفت . از اون موقع مدام به فكرش بودم . اين دفعه بايد هر جوري بود جبران مي كردم . روز دومي بود كه خونه شون بودم كه شانسم زد و خود آرمان فرصت طلايي اي كه دنبالش بودم رو بهم داد . تنها تو اتاق آرمان بوديم . يه دفعه رو كرد به من و گفت « نبودي … دو هفته پيش مهدي اينجا بود » . مهدي پسر عموي آرمان بود . گفتم « خب … » . گفت « يه كار با مزه بهم ياد داد . مي خواي ببيني ؟» گفتم « آره … چي هست ؟» . گفت « البته يه خرده بي تربيتيه ! » . گوشام تيز شد . از تو كمد يه پمپ باد دستي در آورد . بعد رو تختش دراز كشيد و تا كمر رفت زير پتو . سر شيلنگ پمپ رو هم برد زير پتو و گفت « سر شيلنگو مي زارم اونجام ! بعد تو پمپ مي زني . اونوقت روده من پر باد مي شه و تا چند دقيقه يه بند مي گوزم … ! » . همونجور هم بود كه گفته بود . فكر كردم تا تنور داغه بايد نون رو چسبوند . كيرم بدجور راست شده بود .گفتم « با حاله . اما من يه كار با حال تر بلدم . ولي يه خورده سكرته … اگه نمي خواي … ولش كن » . كنجكاويش تحريك شده بود . گفت « قول مي دم به هيشكي نگم ! » . كنارش روي تخت نشستم و دستمو دور كمرش انداختم . با تعجب بهم نگاه كرد . مهلت ندادم . لبامو رو لباش گذاشتم و شروع كردم به مكيدن . بعد انداختمش رو تخت و روش دراز كشيدم . زبونشو مي مكيدم و زبونمو تو دهنش مي كردم . دستمو تو شورتش بردم و كير فسقلي‌شو گرفتم . تكون اعتراض آميزي خورد اما به روم نياوردم . كم كم شلوار و شورتشو پايين كشيدم تا دستم براي ماليدن باسنش هم جا داشته باشه . لباساي خودمم در آوردم تا احساس خجالت نكنه . كير داغ و راست شده‌م كه از قيد و بند شورتم آزاد شده بود چسبوندم به بدنش . دوباره رو تخت نشستم . آرمان رو هم بغل كردم و نشوندمش . مي خواستم ببينم عكش العملش چيه . مي شد گفت تعجبش از ترسش بيشتر بود . خيلي بدش نيومده بود . گفتم « نظرت چيه ؟! » . گفت « اين كار بديه … ! » . گفتم « كجاش بده ؟ اينم يه بازيه . مثل همه بازيهاي ديگه ! خيلي هم كيف داره . فقط يه خوده صبر داشته باش ! » . دوباره كيرشو گرفتم و گفتم « تو هم همين كار رو بكن ببين چه مزه‌اي داره ! » . با شك و احتياط كيرم رو گرفت . داشتيم خوب پيش مي رفتيم ! چند دقيقه كير هم رو ماليديم . كم كم رفتم سراغ كون خوشگلش . فكر اين كه مي‌خوام اون كون تر و تميز و خوشگل رو بكنم كله‌مو داغ كرده بود . باسنش رو نوازش مي‌كردم و با انگشت سوراخ تنگ كونشو مي ماليدم . خوب بود كه يه تيوب وازلين تو ساكم داشتم ! رفتم سراغ ساك كه گوشه كمد گذاشته بودمش . وقتي برگشتم ديدم آرمان خودش پيرهنشو كه من در نياورده بودم رو در آورده . خوشم اومد . وازلينو كه تو دستم ديد پرسيد « اين چيه ؟ » . گفتم « براي مرحله بعدي بازي لازمه ! » . يه مقدار وازلين برداشتم و كون آرمان رو حسابي چرب كردم . اون هم كه داشت همه كارهاي من رو تكرار مي كرد همون كار رو كرد . خواستم جلو شو بگيرم ولي ترسيدم ناراحت بشه و هر چي رشته‌م پنبه بشه . از طرفي دست چرب آرمان كه به كونم خورد يه جور حالي به حالي شدم . تا اون موقع اين وضعيت برام پيش نيومده بود . ولي ديدم بد حالي هم نيست . با خودم گفتم بادا باد . كردن آرمان ارزش دادن به اون رو هم داره ! انگشتم رو فرستادم سراغ سوراخ كونش و شروع به ماساژ دادن كردم . انگشت ظريف آرمان هم دور و بر كون من مي گشت . كيرم راست تر از قبل شده بود . كم كم انگشتم رو فرستادم تو و آروم آروم به داخل فرو كردم . وازلين بيشتري برداشتم . مي خواستم كونش رو حسابي چرب كنم . اگه دردش زياد مي شد ممكن بود همون دفعه اول و آخري باشه كه مي كنمش . آرمان هم با كون من مشغول بود و زياد به كارهاي من حساسيت نشون نمي داد . چه كيفي داشت وقتي انگشتش رو توي كونم عقب و جلو مي برد . ديگه وقتش بود . از تخت اومدم پايين . آرمان به پشت رو تخت خوابيده بود . سفيدي بدن برهنه‌ش حرارتمو بيشتر و بيشتر مي كرد . اونو تا لبه تخت جلوكشيدم و پاهاشو بالا دادم . پاهاشو از هم باز كردم . كيرمو رسوندم دم سوراخ نازنينش . رون‌هاي خوش تراششو با دستهام پايين فشار دادم و كمرمو دادم جلو . چربي و ليزي كونش كار خودشو كرده بود . كيرم تا نصفه تو كون خوشگلش بود . آهي كشيد كه حكايت از دردش داشت . خودمو عقب كشيدم و دوباره فرو كردم . اين دفعه بيشتر جلو رفتم . بلندتر آه كشيد . گفتم « نترس خوشگلم ! الان دردش كم مي‌شه ! » . بازهم آه كشيد . صداش حسابي تحريك كننده بود . بعد از چند رفت و برگشت ، مسير ليزتر شد . حالا حركاتم تند تر شده بود . آه و اوه آرمان هم حركتمو سريعتر مي كرد . بدنم گر گرفته بود . فكر اين كه بالاخره آرمان مال من شده بود ، منظره كيرم كه داشت داخل آرمان عقب جلو مي رفت ، آه كشيدنهاي آرمان … يه دفعه متوجه شدم كه آبم تو كون آرمان فوران كرد . سريع خودمو عقب كشيدم . بقيه آبم ريخت روي كير و خايه آرمان ! تعجب كرده بود

Dastane Jazab داستان جذاب

سكس خوابگاهي
صداي در اتاق بود . داد زدم «بفرما » . رو شكم دراز كشيده بودم . يه زير پوش ركابي پوشيده بودم ، با يه شلوارك . داشتم با مسائل مدار سر و كله مي زدم . « مهتابي سوخته دارين؟» . سرمو برگردوندم . كارگر تأسيسات بود . بلند قد و خوش هيكل . تو چارچوب در ايستاده بود ، با چند تا مهتابي نو تو دستش . دوباره پرسيد « مهتابي سوخته ... » . بقيه كلماتشو خورد . لهجه عربي داشت . دوتا از مهتابي هاي اتاق سوخته بود . اومد تو . گفتم « خسته نباشيد » . سلامت باشي اي گفت و چارپايه اي كه پشت سرش بود كشيد تو اتاق . « با اجازه ... » . اينو گفت و رفت سراغ مهتابي ها . بالاي چارپايه كه بود متوجه شدم كه زير چشمي منو نگاه مي كنه . منم هيكل درشتشو كه مي ديدم دلم غنج مي زد . خيلي وقت بود با كسي سكس نداشتم . تو خوابگاه رفيق سكسي نداشتم . براش چاي ريختم . كارش كه تمام شد تعارفش كردم كه خستگي در كنه . نشست .چاي رو جلوش گذاشتم . بلند شدم كه جعبه بيسكويتي كه گوشه اتاق بود رو بيارم . عمداً جلوش خم شدم . برداشتن جعبه رو كش دادم تا خوب گردي باسنمو ببينه . برگشتم . چشماش گرد شده بود . نشستم جلوش . نمي دونستم چه جوري سر حرفو باز كنم . مشكل هميشگي ! ولي اين دفعه انگار طرفم حرفه اي بود . يا خيلي عجله داشت . پرسيد « شما تنهايي؟» . با سر اشاره كردم كه آره . دستمو گرفت . آروم ، جوري كه به زحمت شنيدم گفت « اگه خيلي تو اتاق بمونم حتماً همكارم مياد دنبالم ..... اگه مي خواي ...... در رو قفل كنيم......» . سريع از جام بلند شدم . در اتاقو قفل كردم و برگشتم . جلوش وايستادم . يه دفعه شلواركمو كشيد پايين . زيرش شورت نداشتم . بدنم مي لرزيد . با نگاهش منو مي خورد . زيرپوشم رو هم خودم در آوردم . مي خواستم حسابي حشريش كنم . بلند شد . كمربندشو باز كرد . شلوار و شورتشو با هم كشيد پايين . معلوم بود خيلي عجله داره . كير كلفت و درازي داشت . رنگش يه سياهي مي زد . گرفتمش تو دستم . داغ بود . دستم دورش حلقه نمي شد . ماليدمش . نگاهي به صورتش انداختم . بي تابي تو چشماش موج مي زد . نخواستم زياد معطلش كنم . ممكن بود همكارش بياد دنبالش . چار دست و پا شدم . باسنمو دادم طرفش . نشست . برگشتم و لبخندي بهش زدم . كيرشو تو دستش گرفته بود . گفت « چيزي نداري چربش كنم ؟» . خنديديم . از ذوق يادم رفته بود . يه قوطي كرم از كمدم آوردم دادم دستش و دوباره حالت خودمو گرفتم . انگشتش كه به سوراخم خورد لرزه اي تو بدنم افتاد . سر جام بند نمي شدم . انگشتشو با كرم فرو كرد داخل . « آه ه ه » . چرخوندش . « واي ي ي ي » . چند بار عقب و جلوش كرد و كشيد بيرون . قبل از اينكه سوراخم جمع بشه سر كيرشو گذاشت و فرو كرد . نرفت تو . دو طرف باسنمو گرفتم و از هم باز كردم . دوباره فرو كرد . سرش با درد وحشتناكي رفت تو . «آآخ خ خ » . خيلي درد داشت . « وووا ا ا ي ي ي » . باز هم فرو كرد . داد زدم « يواش .... آآخ خ خ ..... » . كشيد بيرون و دوباره فرو كرد . بيشتر از قبل . گفتم « بازم كرم بزن .... آآه ه ه ... » . كشيد بيرون انگشتشو با كرم فرو كرد توي كونم . كيرشو گرفتم و گذاشتم دم سوراخم . فشار داد . محكم . تا آخر رفت توي بدنم . چسبيد به من . باز هم فشار داد . كمرمو گرفته بود . گفتم « آروم بكش بيرون.... وووا ا ا ي ي ي....» . خودشو عقب كشيد و دوباره فرو كرد . « آآخ خ ...» . كم كم كونم بيحس مي شد . درد كمتر و كمتر مي شد . سرعت رفت و برگشتشو زياد كرده بود . « آآه ه ه » ..... « ووا ا ا ه ه ه » ......« وووا ا ا ي ي ي » ..... . حركت موجي كيرشو تو وجودم حس مي كردم . لذتي داشت كه مدتها بود نبرده بودم . حركاتش خيلي سريع شده بود . يه دفعه خودشو چسبوند به من . بدنش مي لرزيد . آبش داشت مي اومد . همه رو توي كونم خالي كرد . رو شكم افتادم . خودشو عقب كشيد . بيحال بودم . سرمو گذاشتم رو دستام . چشمامو بستم . لباسشو پوشيد . گفت « دير شد .... تا كسي بو نبرده من برم ... » . با اشاره دست ازش خداحافظي كردم . در رو پشت سرش بست . حال نداشتم از جام تكون بخورم . يه پتو كشيدم روم و همونجور لخت خوابيدم .

Dastane Jazab

من و منشي شركت
داستاني كه مي خوام براتون تعريف كنم كاملا واقعي هست و براي خود من اتفاق افتاده . من در يكي از شركتهاي دولتي كار مي كنم كه تو اداره يك منشي خيلي خوشكل كار مي كنه . يادمه اولين باري كه ديده بودمش اصلا خجالت مي كشيدم تو روش نيگا كنم ديگه چه برسه به اينكه... درباره ش فكر كنم . همون ابتدا درباره ش تحقيق كردم بچه ها گفتن كه طلاق گرفته و الان با پدر و مادرش زندگي مي كنه . بدجوري تو راگوزم خورده بود . واقعا دوستش داشتم و همش به اون فكر مي كردم . مدتها بود تو كفش بودم تا اينكه يه روز بهم زنگ و گفت چند تا عكس منظره مي خواد كه پروژه خودش رو تزئين كنه . منم هر چي عكس منظره و گل و گياه داشتم جمع كردم و گذاشتم كه بهش بدم يه دفعه يه فكر عجيبي به سرم زد دو تا عكس سكسي خيلي قشنگ رو انتخاب كردم و گذاشتم لاي اون عكسها . و همه عكسها رو باهم گذاشتم روي يك ديسكت و بهش دادم . هر چند سعي كردم خودم رو عادي نشون بدم نتونستم خيلي ترسيده بودم . روز بعد اول صبح به بهانه يك كار اداري رفتم اتاقش و بهش سلام كردم اونم خيلي عادي جواب سلام منوداد نمي دونستم عكسها رو ديده يا نه منم سئوال نكردم يعني نمي شد سئوال كنم . چند روز گذشت و هيچ حرفي از اون عكسها نزد منم موضوع رو فراموش كردم تا اينكه نزديكهاي ظهر دوباره بهم زنگ و گفت كه درباره يه موضوعي مي خواد مقاله تهيه مي كنه و از من خواهش كرد كه تو اينترنت براش بگردم و پيدا كنم . منم سريع ده دوازده تا مقاله پيدا كردم مرتبشون كردم و بهش دادم خيلي از من تشكر كرد . كم كم بهش نزديك شدم و روز به روز بيشتر باهم حرف مي زديم . روزي سه چهار بار مي رفتم تو اتاقش يا بهش تلفن مي كردم و باهاش حرف ميزدم . خيلي دلم مي خواست بدونم چرا از شوهرش جدا شده ولي مي ترسيدم بپرسم. مدتها گذشت تا اينكه يك روز يكي از بچه ها اداره اومد بهم گفتم كه كيوان همه مي دونن تو با اين خانم رابطه داري و مي بينن كه هر روز چند بار مي ري پيشش منم خودم رو زدم به اون راه و گفتم من با هيچكس رابطه اي ندارم . بعد از اينكه فهميدم همه چيز رو مي دونه بهش گفتم ببين من فقط با اين خانم حرف مي زنم همين . بعضي وقتا كه دلم مي گيره زنگ مي زنم باهاش صحبت مي كنم . گفت مي خوام يه چيزي بهت بگم ولي قول بده به كسي نگي منم گفتم باشه نمي گم . گفت اين خانم وقتي اومد تو اين اداره متاهل بود ولي با يكي از كارمندهاي اينجا رابطه نامشروع داشته وقتي هم كه شوهرش فهميد اونو طلاق داد . بعد از طلاقش هم چند بار گفتن كه با مردها رابطه داره . من كه اصلا حرفهاش رو باور نمي كردم بهش گفتم اينها همش دروغه اون خانم خيلي پاك و محجوب هست و اينها همش شايعه هست . من نمي دونم چرا از شوهرش طلاق گرفته ولي مي دونم كه اينكاره نيست . گفت تو خيلي ساده هستي و همه چيز رو با چشم خودت مي بيني بعدش گفت اصلا يه چيزي خودت يه روز كه اينجا خلوت شد برو تو اتاقش و در رو قفل كنم ببين اون چيكار مي كنه . آن شب تا نصفه هاي شب همش به اين فكر مي كردم كه آيا اون واقعا .... روز بعد تصميم گرفته بودم كه بهش تلفن كنم و همه چيز رو بهش بگم . اول صبح بهش تلفن كردم و گفتم مي خوام درباره يه موضوع مهمي باهات صحبت كنم گفت خوب بگو گفتم تلفني نميشه وقتي اداره خلوت شد و رئيس رفته تو اداره نبود مي يام اتاقت و بهت مي گم گفت باشه . نزديكهاي ظهر بود بهم زنگ و گفت رئيس نيست مي توني بياي منم سريع بلند شدم رفتم تو اتاقش و در رو قفل كردم . بهم گفت چرا در رو قفل كردي ؟ گفتم نمي خوام وسط حرفها كسي بياد داخل . تو چرا از شوهرت جدا شدي ؟ گفت همينو مي خواستي بپرسي از صبح تا حالا دلم هزار راه رفت گفتم آره همينو مي خواستم بپرسم . گفت شوهرم معتاد بود و هر كاري كردم ترك نمي كرد . گفتم تو خواستي ازش جدا بشي يا اون خواست گفت نه من خواستم . وسط حرفهاش بلند شدم و رفتم روي ميز پيشش نشستم دستم رو گذاشتم روي سرش و آروم صورتش رو بوسيدم يه دفعه دلم ريخت ولي اون هيچ عكس العملي نشون نداد . منم پر رو شدم و دوباره بوسش كردم . خودش رو عقب كشيد و گفت خوب ديگه بلند شو برو الان همه مي فهمن تو اينجا هستي گفتم خوب بفهمن . بلند شد در رو باز كرد منم مجبور شدم برم بيرون . تا نصفه هاي شب خوابم نمي برد و همش به صحنه امروز فكر مي كردم با خودم گفتم كه واقعا اينكاره نيست چجوري منو راه داد تو اتاقش اجازه داد كه در رو قفل كنم . روز بعد دوباره بهش تلفن كردم و گفتم ميشه امروز هم بيام اتاقت ؟ گفت براي چي ؟ گفتم همين جوري بشينيم باهم حرف بزنيم گفت باشه اگه خلوت شد بهت زنگ مي زنم . دو ساعت بعدش زنگ زد و گفت رئيس نيست مي توني بياي اينجا منم از خدا خواسته دويدم رفتم اتاقش و در رو قفل كردم . مستقيم رفتم پشت ميزش بوسش كردم و بهش سلام كردم . بهم گفت خيلي شجاع شدي روز اول خجالت مي كشيدي سلام كني ولي حالا ... منم تودلم گفتم كجاشو ديدي . آروم دست كردم مقنعه اش رو كشيدم گفت چيكار مي كني ديووونه گفتم هيچي مي خوام موهات رو ببينم . موهاي طلايي و گردن بلوري سفيدي داشت زير گردنش رو نيگا كردم سينه اش مثل پنجه آفتاب سفيد بود . بهم گفت خوب ديدي حالا مقعنه ام رو بده گفتم نمي دم . صورتم رو بردم جلو و لبهاش رو بوس كردم . دستام رو گذاشتم دور كمرش و محكم بغلش كردم بهش گفتم دوستت دارم . گفت ديووونه مي دوني اگه كسي بفهمه چي ميشه ؟ گفتم نترس هيچكس نمي فهمه . لبام رو گذاشتم رو لباش و محكم مك زدم . بعد از چند لحظه اونم شروع كردم مك زدن . مثل تشنه ها لبام رو مك مي زد . دست كردم دكمه هاي مانتوش رو باز مي كردم و لباش رو مك مي زدم . مانتوش رو در آوردم . واي چي داشتم مي ديدم ... بدنش مثل لامپ مهتابي سفيد بود يه كرست و شورت فيروزه اي پوشيده بود داشتم ديوونه مي شدم . كيرم داشت شلوارم رو سوراخ مي كرد دست گذاشتم رو شورتش از رو شورت كسش رو مي ماليدم لباش رو مي خوردم . گفت خوب واستا منم در لباسات رو در بيارم كمكش كردم و سه سوت لباسام رو در آوردم .كير شق شده ام رو از رو شورت ديد گفت اوووه چقد بهش فشار اومده . گفتم مي شه يه خورده بخوري ؟ گفت چيو بخورم ؟ بهش گفتم كيرم .... اون گفت نهههه خوشم نمي ياد يه خورده كه اصرار كردم قبول كرد . يه جوري مي خورد انگار صد ساله كارش همينه . دقيقا حركاتش مثل فيلمها بود . اول همشو مي كرد تو دهنش بعد تند تند عقب و جلو مي كرد يا زيرش رو زبون مي كشيد . ديگه مطمئن شده بودم كه من در موردش اشتباه مي كردم . بهش گفتم رو ميز دولا شو مي خوام بكنم . روي ميز خوابيد طوري كه پاهاش رو زمين بود من رفتم عقب اول يه خورده با دست ماليدم كيرم رو گذاشتم لاي پاش و ماليدم به كسش . آه و ناله ش بلند شده بود گفت زود باش بكن تو زود باش ديگه ... منم كيرم رو محكم فشار دادم تو كسش يه دفعه داد زد آه آه من دستم رو گذاشته بودم رو كونش و عقب و جلو مي كردم . كيرم رو كشيدم بيرون دوباره محكم فشار دادم داخل و شروع كردم به تملبه زدن . بعد بهش گفتم بكنم تو كونت ؟ گفت نه اصلا خوشم نمي ياد اگه اينكار رو بكني ديگه اصلا باهات حرف نمي زنم . منم همينجوري تو كسش عقب و جلو مي كردم يه دفعه كيرم رو تا ته كردم تو كسش و روش خوابيدم آبم رو تا ته ريختم تو كسش يه خورده از پشت سينه هاش رو گرفتم ماليدم و بلند شدم . دوباره لباش رو بوسيدم بهش گفتم نمي ترسي حامله بشي ؟ گفت نه بابا مطمئن باش نمي شم . بعد از اون هم چند بار رفتم اتاقش و باهم حال كرديم كه دفعه بعد براتون تعريف مي كنم فرستنده: کیوان