Thursday, October 29, 2009
Dastane Jazab داستان سکسی
علی
سلام من علي هستم و 20 سالمه ... ميخواستم سكس خودم رو كه با يه دختر بچه بود رو واستون تعريف كنم ... 5 سال پيش يكي از فاميلاي خيلي دورمون اومدن و تو كوچه ما يه خ.نه اجاره كردن و هر چند شب يك بار ميو مدن خونه ما واسه مهموني و شام و از اين حرفها ... دو تا دختر دارن ... فاطمه كه 9 سال و مينا كه 5 سالش بود ... فاطمه خيلي بامزه و خوشكل بود و خيلي هم باهوش حرفهايي ميزد كه من بلد نبودم ... يه روز كه خيلي هشري بودم فاطمه اومد خونمون تا با خاهرم بازي كنه . وقتي ديدمش به اين فكر افتاذم كه باهاش يه حالي بكنم ولي نميدونستم چطوري .. تا اون موقع با هيچ دختري حرف نزده بودم چه برسه به اينكه سكس كنم ... تو همين فكرا بودم كه ياد عكساي سكسيم افتادم و با هر بد بختي بو يه جوري كه كسي نفهمه صداش كردم و بردمش تو حياط خلوت و بهش گفتم كه يه چيزي بهت نشون بدم به كسي نميگي ؟ گفت نه ... من يه احساسي داشتم . نمي تونستم راحت نفس بكشم ... بعد بهش چند تا عكس زنهاي لخت نشون دادم و اون يهو گفت اااا و بهد به من نگا كرد و يه خنده شيطنت آميزي كرد و عكسا رو نگا كرد و من هم كسشو يكم ماليدم ... بعد از اون روز خيلي خونمون ميو مد و هر وقتي كه ميشد يا بهش عكس نشون ميدادم يا كشس رو ميماليدم يا اون به كيرم دست ميزد ... تا اينكه يكي از فاميلامون فوت كرد و پدر مادرم هم رفتند شهرستان و چون خواهرم تنها بود فاطمه اومد كه پيش اون باشه ... خواهرم حالش بد بود و گرفت خوابيد و من و فاطمه هم با هم ور ميرفتيم ... كنار هم دراز كشيديم ... فاطمه شلوارش رو كشيد پايين و من هم كيرم رو ماليدم به كسش تا آبم اومد و بعد بوسيدمش و پاشد رفت خونشون ... يه روز كه خونه ما كسي نبود تو كوچه ديدمش داشت بازي ميكرد بهش يواشكي گفتم كه بياد خونه ما و اونهم اومد و بهش گفتم كه بريم بالا تا كسي نيومده ولي اون گفت ميان مارو ميبينن بريم زير زمين و من هم بردمش زير زمين و يكم كه با كسش ور رفتم ياد حرفاي يكي از دوستام كه يه فيلم سوپر ديده بود افتادم كه ميگفت مرده كس زنه رو ميليسيد و منم كسش رو ليسيدم ... اون جلوم وايساده بود و شلوارش رو كشيده بود پايين و من جلوش نشستم و لاي كسش رو ميليسيدم ... خيلي با هال بود انگاري داشتم ژله ليس ميزدم ... كسش خيلي كوچولو و با هال بود ... بعدش بهش گفتم كه رو ميزي كه تو زير زمين گزاشته بوديم خم بشه ... اونم بالا تنش رو رو ميز گزاشت و پاهاش از ميز آويزون بود ... نميدونم چي شد كه به كيرم تف زدم و يهو بي مقدمه كردم تو كونش ... سركيرم كه رفت تو سرش رو آورد بالا و مستقيم جلو رو نگاه كرد و يه نفس عميق كشيد و يهو داد زد و گفت آآآآآآآييييييييي ... دستش رو آورد كه نزاره من بيشتر فورو كنم كه دستش رو گرفتم و يه كم ديگه فشار دادم كه جيقش بلند شد و زد زير گريه و گفت ول كن دردم اومد كسافت و خاست از رو ميز بلند شه كه كمرش رو فشار دادم و نزاشتم بلند بشه و كيرم و تا ته كردم تو و اون هم هي جيق ميزد و گريه ميكرد و من فقط كيرم رو كه تو كونش بود رو نگاه ميكردم و عقب جولو ميكردم و فاطمه هم گريه ميكرد و ميگفت ولم كن دردم مياد . به مامانت ميگم و از اين حرفا ... من حس كردم آبم داره مياد و موقع بيرون آوردن يه كمي آبم ريخت تو كونش و يه كمي هم لاي پاش و بقيش هم ريخت رو زمين و من هم فاطمه رو ول كردم و داشتم كيرم رو تميز ميكردم ... وقتي برگشتم ديدم داره كونش رو ميماله و منو مظلومانه نگا ميكنه و آروم گريه ميكنه .. بعد با گريه گفت دردم اومد . مگه نگفتم ولم كن . به مامانت ميگم اذيتم كردي و زد زير گريه و شلوارش رو كشيد بالا و رفت بيرون ... همه اينا همش تو كمتر از 3 دقيقه طول كشيد و من هنوز هم گيج بودم ... بعدش رفتم بيرون و يه چيزي خوردم و بعدش يادم نيست چي شد ... ولي ديگه فاطمه باهام حرف نزد و ديگه نكردمش ... به كسي هم چيزي نگفت !...... همين .......
Dastane Jazab داستان جذاب
Dastane Jazab داستان جذاب
Dastane Jazab داستان جذاب
Dastane Jazab
داستاني كه مي خوام براتون تعريف كنم كاملا واقعي هست و براي خود من اتفاق افتاده . من در يكي از شركتهاي دولتي كار مي كنم كه تو اداره يك منشي خيلي خوشكل كار مي كنه . يادمه اولين باري كه ديده بودمش اصلا خجالت مي كشيدم تو روش نيگا كنم ديگه چه برسه به اينكه... درباره ش فكر كنم . همون ابتدا درباره ش تحقيق كردم بچه ها گفتن كه طلاق گرفته و الان با پدر و مادرش زندگي مي كنه . بدجوري تو راگوزم خورده بود . واقعا دوستش داشتم و همش به اون فكر مي كردم . مدتها بود تو كفش بودم تا اينكه يه روز بهم زنگ و گفت چند تا عكس منظره مي خواد كه پروژه خودش رو تزئين كنه . منم هر چي عكس منظره و گل و گياه داشتم جمع كردم و گذاشتم كه بهش بدم يه دفعه يه فكر عجيبي به سرم زد دو تا عكس سكسي خيلي قشنگ رو انتخاب كردم و گذاشتم لاي اون عكسها . و همه عكسها رو باهم گذاشتم روي يك ديسكت و بهش دادم . هر چند سعي كردم خودم رو عادي نشون بدم نتونستم خيلي ترسيده بودم . روز بعد اول صبح به بهانه يك كار اداري رفتم اتاقش و بهش سلام كردم اونم خيلي عادي جواب سلام منوداد نمي دونستم عكسها رو ديده يا نه منم سئوال نكردم يعني نمي شد سئوال كنم . چند روز گذشت و هيچ حرفي از اون عكسها نزد منم موضوع رو فراموش كردم تا اينكه نزديكهاي ظهر دوباره بهم زنگ و گفت كه درباره يه موضوعي مي خواد مقاله تهيه مي كنه و از من خواهش كرد كه تو اينترنت براش بگردم و پيدا كنم . منم سريع ده دوازده تا مقاله پيدا كردم مرتبشون كردم و بهش دادم خيلي از من تشكر كرد . كم كم بهش نزديك شدم و روز به روز بيشتر باهم حرف مي زديم . روزي سه چهار بار مي رفتم تو اتاقش يا بهش تلفن مي كردم و باهاش حرف ميزدم . خيلي دلم مي خواست بدونم چرا از شوهرش جدا شده ولي مي ترسيدم بپرسم. مدتها گذشت تا اينكه يك روز يكي از بچه ها اداره اومد بهم گفتم كه كيوان همه مي دونن تو با اين خانم رابطه داري و مي بينن كه هر روز چند بار مي ري پيشش منم خودم رو زدم به اون راه و گفتم من با هيچكس رابطه اي ندارم . بعد از اينكه فهميدم همه چيز رو مي دونه بهش گفتم ببين من فقط با اين خانم حرف مي زنم همين . بعضي وقتا كه دلم مي گيره زنگ مي زنم باهاش صحبت مي كنم . گفت مي خوام يه چيزي بهت بگم ولي قول بده به كسي نگي منم گفتم باشه نمي گم . گفت اين خانم وقتي اومد تو اين اداره متاهل بود ولي با يكي از كارمندهاي اينجا رابطه نامشروع داشته وقتي هم كه شوهرش فهميد اونو طلاق داد . بعد از طلاقش هم چند بار گفتن كه با مردها رابطه داره . من كه اصلا حرفهاش رو باور نمي كردم بهش گفتم اينها همش دروغه اون خانم خيلي پاك و محجوب هست و اينها همش شايعه هست . من نمي دونم چرا از شوهرش طلاق گرفته ولي مي دونم كه اينكاره نيست . گفت تو خيلي ساده هستي و همه چيز رو با چشم خودت مي بيني بعدش گفت اصلا يه چيزي خودت يه روز كه اينجا خلوت شد برو تو اتاقش و در رو قفل كنم ببين اون چيكار مي كنه . آن شب تا نصفه هاي شب همش به اين فكر مي كردم كه آيا اون واقعا .... روز بعد تصميم گرفته بودم كه بهش تلفن كنم و همه چيز رو بهش بگم . اول صبح بهش تلفن كردم و گفتم مي خوام درباره يه موضوع مهمي باهات صحبت كنم گفت خوب بگو گفتم تلفني نميشه وقتي اداره خلوت شد و رئيس رفته تو اداره نبود مي يام اتاقت و بهت مي گم گفت باشه . نزديكهاي ظهر بود بهم زنگ و گفت رئيس نيست مي توني بياي منم سريع بلند شدم رفتم تو اتاقش و در رو قفل كردم . بهم گفت چرا در رو قفل كردي ؟ گفتم نمي خوام وسط حرفها كسي بياد داخل . تو چرا از شوهرت جدا شدي ؟ گفت همينو مي خواستي بپرسي از صبح تا حالا دلم هزار راه رفت گفتم آره همينو مي خواستم بپرسم . گفت شوهرم معتاد بود و هر كاري كردم ترك نمي كرد . گفتم تو خواستي ازش جدا بشي يا اون خواست گفت نه من خواستم . وسط حرفهاش بلند شدم و رفتم روي ميز پيشش نشستم دستم رو گذاشتم روي سرش و آروم صورتش رو بوسيدم يه دفعه دلم ريخت ولي اون هيچ عكس العملي نشون نداد . منم پر رو شدم و دوباره بوسش كردم . خودش رو عقب كشيد و گفت خوب ديگه بلند شو برو الان همه مي فهمن تو اينجا هستي گفتم خوب بفهمن . بلند شد در رو باز كرد منم مجبور شدم برم بيرون . تا نصفه هاي شب خوابم نمي برد و همش به صحنه امروز فكر مي كردم با خودم گفتم كه واقعا اينكاره نيست چجوري منو راه داد تو اتاقش اجازه داد كه در رو قفل كنم . روز بعد دوباره بهش تلفن كردم و گفتم ميشه امروز هم بيام اتاقت ؟ گفت براي چي ؟ گفتم همين جوري بشينيم باهم حرف بزنيم گفت باشه اگه خلوت شد بهت زنگ مي زنم . دو ساعت بعدش زنگ زد و گفت رئيس نيست مي توني بياي اينجا منم از خدا خواسته دويدم رفتم اتاقش و در رو قفل كردم . مستقيم رفتم پشت ميزش بوسش كردم و بهش سلام كردم . بهم گفت خيلي شجاع شدي روز اول خجالت مي كشيدي سلام كني ولي حالا ... منم تودلم گفتم كجاشو ديدي . آروم دست كردم مقنعه اش رو كشيدم گفت چيكار مي كني ديووونه گفتم هيچي مي خوام موهات رو ببينم . موهاي طلايي و گردن بلوري سفيدي داشت زير گردنش رو نيگا كردم سينه اش مثل پنجه آفتاب سفيد بود . بهم گفت خوب ديدي حالا مقعنه ام رو بده گفتم نمي دم . صورتم رو بردم جلو و لبهاش رو بوس كردم . دستام رو گذاشتم دور كمرش و محكم بغلش كردم بهش گفتم دوستت دارم . گفت ديووونه مي دوني اگه كسي بفهمه چي ميشه ؟ گفتم نترس هيچكس نمي فهمه . لبام رو گذاشتم رو لباش و محكم مك زدم . بعد از چند لحظه اونم شروع كردم مك زدن . مثل تشنه ها لبام رو مك مي زد . دست كردم دكمه هاي مانتوش رو باز مي كردم و لباش رو مك مي زدم . مانتوش رو در آوردم . واي چي داشتم مي ديدم ... بدنش مثل لامپ مهتابي سفيد بود يه كرست و شورت فيروزه اي پوشيده بود داشتم ديوونه مي شدم . كيرم داشت شلوارم رو سوراخ مي كرد دست گذاشتم رو شورتش از رو شورت كسش رو مي ماليدم لباش رو مي خوردم . گفت خوب واستا منم در لباسات رو در بيارم كمكش كردم و سه سوت لباسام رو در آوردم .كير شق شده ام رو از رو شورت ديد گفت اوووه چقد بهش فشار اومده . گفتم مي شه يه خورده بخوري ؟ گفت چيو بخورم ؟ بهش گفتم كيرم .... اون گفت نهههه خوشم نمي ياد يه خورده كه اصرار كردم قبول كرد . يه جوري مي خورد انگار صد ساله كارش همينه . دقيقا حركاتش مثل فيلمها بود . اول همشو مي كرد تو دهنش بعد تند تند عقب و جلو مي كرد يا زيرش رو زبون مي كشيد . ديگه مطمئن شده بودم كه من در موردش اشتباه مي كردم . بهش گفتم رو ميز دولا شو مي خوام بكنم . روي ميز خوابيد طوري كه پاهاش رو زمين بود من رفتم عقب اول يه خورده با دست ماليدم كيرم رو گذاشتم لاي پاش و ماليدم به كسش . آه و ناله ش بلند شده بود گفت زود باش بكن تو زود باش ديگه ... منم كيرم رو محكم فشار دادم تو كسش يه دفعه داد زد آه آه من دستم رو گذاشته بودم رو كونش و عقب و جلو مي كردم . كيرم رو كشيدم بيرون دوباره محكم فشار دادم داخل و شروع كردم به تملبه زدن . بعد بهش گفتم بكنم تو كونت ؟ گفت نه اصلا خوشم نمي ياد اگه اينكار رو بكني ديگه اصلا باهات حرف نمي زنم . منم همينجوري تو كسش عقب و جلو مي كردم يه دفعه كيرم رو تا ته كردم تو كسش و روش خوابيدم آبم رو تا ته ريختم تو كسش يه خورده از پشت سينه هاش رو گرفتم ماليدم و بلند شدم . دوباره لباش رو بوسيدم بهش گفتم نمي ترسي حامله بشي ؟ گفت نه بابا مطمئن باش نمي شم . بعد از اون هم چند بار رفتم اتاقش و باهم حال كرديم كه دفعه بعد براتون تعريف مي كنم فرستنده: کیوان