Thursday, October 29, 2009

Dastane Jazab داستان جذاب

سكس خوابگاهي
صداي در اتاق بود . داد زدم «بفرما » . رو شكم دراز كشيده بودم . يه زير پوش ركابي پوشيده بودم ، با يه شلوارك . داشتم با مسائل مدار سر و كله مي زدم . « مهتابي سوخته دارين؟» . سرمو برگردوندم . كارگر تأسيسات بود . بلند قد و خوش هيكل . تو چارچوب در ايستاده بود ، با چند تا مهتابي نو تو دستش . دوباره پرسيد « مهتابي سوخته ... » . بقيه كلماتشو خورد . لهجه عربي داشت . دوتا از مهتابي هاي اتاق سوخته بود . اومد تو . گفتم « خسته نباشيد » . سلامت باشي اي گفت و چارپايه اي كه پشت سرش بود كشيد تو اتاق . « با اجازه ... » . اينو گفت و رفت سراغ مهتابي ها . بالاي چارپايه كه بود متوجه شدم كه زير چشمي منو نگاه مي كنه . منم هيكل درشتشو كه مي ديدم دلم غنج مي زد . خيلي وقت بود با كسي سكس نداشتم . تو خوابگاه رفيق سكسي نداشتم . براش چاي ريختم . كارش كه تمام شد تعارفش كردم كه خستگي در كنه . نشست .چاي رو جلوش گذاشتم . بلند شدم كه جعبه بيسكويتي كه گوشه اتاق بود رو بيارم . عمداً جلوش خم شدم . برداشتن جعبه رو كش دادم تا خوب گردي باسنمو ببينه . برگشتم . چشماش گرد شده بود . نشستم جلوش . نمي دونستم چه جوري سر حرفو باز كنم . مشكل هميشگي ! ولي اين دفعه انگار طرفم حرفه اي بود . يا خيلي عجله داشت . پرسيد « شما تنهايي؟» . با سر اشاره كردم كه آره . دستمو گرفت . آروم ، جوري كه به زحمت شنيدم گفت « اگه خيلي تو اتاق بمونم حتماً همكارم مياد دنبالم ..... اگه مي خواي ...... در رو قفل كنيم......» . سريع از جام بلند شدم . در اتاقو قفل كردم و برگشتم . جلوش وايستادم . يه دفعه شلواركمو كشيد پايين . زيرش شورت نداشتم . بدنم مي لرزيد . با نگاهش منو مي خورد . زيرپوشم رو هم خودم در آوردم . مي خواستم حسابي حشريش كنم . بلند شد . كمربندشو باز كرد . شلوار و شورتشو با هم كشيد پايين . معلوم بود خيلي عجله داره . كير كلفت و درازي داشت . رنگش يه سياهي مي زد . گرفتمش تو دستم . داغ بود . دستم دورش حلقه نمي شد . ماليدمش . نگاهي به صورتش انداختم . بي تابي تو چشماش موج مي زد . نخواستم زياد معطلش كنم . ممكن بود همكارش بياد دنبالش . چار دست و پا شدم . باسنمو دادم طرفش . نشست . برگشتم و لبخندي بهش زدم . كيرشو تو دستش گرفته بود . گفت « چيزي نداري چربش كنم ؟» . خنديديم . از ذوق يادم رفته بود . يه قوطي كرم از كمدم آوردم دادم دستش و دوباره حالت خودمو گرفتم . انگشتش كه به سوراخم خورد لرزه اي تو بدنم افتاد . سر جام بند نمي شدم . انگشتشو با كرم فرو كرد داخل . « آه ه ه » . چرخوندش . « واي ي ي ي » . چند بار عقب و جلوش كرد و كشيد بيرون . قبل از اينكه سوراخم جمع بشه سر كيرشو گذاشت و فرو كرد . نرفت تو . دو طرف باسنمو گرفتم و از هم باز كردم . دوباره فرو كرد . سرش با درد وحشتناكي رفت تو . «آآخ خ خ » . خيلي درد داشت . « وووا ا ا ي ي ي » . باز هم فرو كرد . داد زدم « يواش .... آآخ خ خ ..... » . كشيد بيرون و دوباره فرو كرد . بيشتر از قبل . گفتم « بازم كرم بزن .... آآه ه ه ... » . كشيد بيرون انگشتشو با كرم فرو كرد توي كونم . كيرشو گرفتم و گذاشتم دم سوراخم . فشار داد . محكم . تا آخر رفت توي بدنم . چسبيد به من . باز هم فشار داد . كمرمو گرفته بود . گفتم « آروم بكش بيرون.... وووا ا ا ي ي ي....» . خودشو عقب كشيد و دوباره فرو كرد . « آآخ خ ...» . كم كم كونم بيحس مي شد . درد كمتر و كمتر مي شد . سرعت رفت و برگشتشو زياد كرده بود . « آآه ه ه » ..... « ووا ا ا ه ه ه » ......« وووا ا ا ي ي ي » ..... . حركت موجي كيرشو تو وجودم حس مي كردم . لذتي داشت كه مدتها بود نبرده بودم . حركاتش خيلي سريع شده بود . يه دفعه خودشو چسبوند به من . بدنش مي لرزيد . آبش داشت مي اومد . همه رو توي كونم خالي كرد . رو شكم افتادم . خودشو عقب كشيد . بيحال بودم . سرمو گذاشتم رو دستام . چشمامو بستم . لباسشو پوشيد . گفت « دير شد .... تا كسي بو نبرده من برم ... » . با اشاره دست ازش خداحافظي كردم . در رو پشت سرش بست . حال نداشتم از جام تكون بخورم . يه پتو كشيدم روم و همونجور لخت خوابيدم .

No comments: